خلاصه داستان : «کُنت دراکولا» (هامیلتن) مجبور به مهاجرت به نیویورک است، زیرا کمیساریای خلق می‌خواهد قصر او در ترانسیلوانیا را به ورزشگاه تبدیل کند. «دراکولا» با دیدن عکس مانکنی به‌نام «سیندی سوندهایم» (سینت جیمز) روی جلد مجله‌ای، دل‌باخته او می‌شود و خیلی زود نوکرش، «رنفیلد» (جانسن) ترتیب ملاقاتش را با «سیندی» می‌دهد و کمکش می‌کند تا از بانک خون «غذا» تهیه کنند. «سیندی» که تحت تأثیر شخصیت «دراکولا» قرار گرفته، با او می‌رود و «دراکولا» با اولین گاز می‌فهمد که عشق بزرگش را پیدا کرده است. «سیندی» که زندگی بی‌بندوباری داشته، از اضطراب همسر و مادر شدن پیش روان‌پزشکی به‌نام «جف رُزنبرگ» (بنجامین) رفته و...

خلاصه داستان : یک کارگردان مجبور می شود با همسر سابقش، که به خاطر رئیس استادیو به او خیانت کرده بود، کار کند. اما روز قبل از آغاز فیلم برداری او بینایی اش را به صورت موقتی از دست می دهد و ...

خلاصه داستان : فیلم ماجراهای گروهی سرباز آمریکایی را در اروپا در خلال جنگ جهانی دوم روایت می کند...

خلاصه داستان : چهار دختران کالج بسیار متفاوت به فورت لوردردیل، فلوریدا برای تعطیلات بهار می روند و از ماجراهای مختلف و عاشقانه برای خودشان استفاده می کنند.

خلاصه داستان : پس از گذراندن سه سال در آسایشگاه روانی، یک بازیگر از کارگردان سابق خود در رم ماموریتی کوچک دریافت می کند تا فرصتی برای رستگاری در زندگی شخصی و حرفه ای خود پیدا کند...

خلاصه داستان : خوره کامپیوتری اپلیکیشن دوستیابی را توسعه می‌دهد که باعث عواقبی غیرقابل پیش بینی می‌شود.

خلاصه داستان : داستان واقعی درباره یک موتور سوار حرفه ای به نام رابرت می باشد، که به یک اسطوره آمریکایی تبدیل شد .

خلاصه داستان : "کاپیتان وید هانیکات" مردی قدرتمند و بانفوذ در تگزاس است. او همچنین روابط بسیار زیادی به زنان دارد که همسرش "هانا" را علیه او کرده است. و...

خلاصه داستان :مکزیک، سال 1980. زمانی که فرماندار اسپانیایی شروع می کند که زور گفتن به دهقان ها و مستضعفین، "دون دیگو" ثروتمند تصمیم میگیرد جا پای پدر مرحومش بگذارد و تبدیل به زورو شود....

خلاصه داستان :وزیر شهر مرده و پسرش "چاد" برای او اشکی نمی ریزد. "سارا"، که اکنون خود را "سالومه" می نامد، از "چاد" حامله شده است، اما "چاد" هیچ آینده ای ندارد، بدون شغل و بدون پول است. بنابراین او شهر را با قطار به سمت شرق ترک می کند. در قطار او با "تونی" دیدار می کند که به سمت ییل می رود. "تونی" و خواهر او "کاترین" یک چیز مشترک دارند؛ آنها هر دو جوان، پولدار و بی حوصله هستند. "سالومه" با "تونی" به ییل می رود و آنها به زودی با هم ازدواج خواهند کرد، اما او درباره "چاد" و یا حاملگی صحبت نمی کند...